Damon Love
پارت 1
امیدوارم خوشتون بیاد
برید ادامه
ا.. ماندا... فرار...
.
.
.
.
باصدایی به خودم اومدم کمکم چشام باز کردم نور اذیتم میکرد با قیافه پریشون دختری روبه رو شدم داشت چیزی میگفت اما صداشو نمیشنیدم
+آماندا.... آماندا بیدار شو
میخواستم چیزی بگم دوباره سیاهی همه جارو فرا گرفت
با کابوسی از خواب بیدار شدم
+بيدار شدید
_ب.. بله
+خداروشکر بعد از اینکه از خونه فرار کردید پاتون به سنگی خورد و افتاد بیهوش شدید
+ببخشید قصد فوضولی ندارم اما.... یادتون میاد چه اتفاقی افتاد؟
_ت... تقریباً... ولی قیافه اون فرد رو ندیدم
بغض بدی کرده بودم
با صدای بلا به خودم اومدم
_چیزی گفتید؟
+میتونی گریه کنی... و اگر اشکال نداره توضیح بده چه اتفاقی افتاده به هر حال من بهت گوش می دم
نمیتونستم جواب نه بهش بدم چون اون نزدیک ترین فرد به من بود
_داشتم به گلها نگاه می کردم یه دسته گل کوچیک برای خواهرم درست کردم
اما وقتی داخل خونه رفتم.....