Damon Love

Ai Hoshino Ai Hoshino Ai Hoshino · 1402/04/30 10:00 · خواندن 1 دقیقه

پارت 1 

امیدوارم خوشتون بیاد 

برید ادامه 

 ا.. ماندا... فرار... 

باصدایی به خودم اومدم کم‌کم چشام باز کردم نور اذیتم می‌کرد با قیافه پریشون دختری روبه رو شدم داشت چیزی میگفت اما صداشو نمیشنیدم 

+آماندا.... آماندا بیدار شو 

میخواستم چیزی بگم دوباره سیاهی همه جارو فرا گرفت

با کابوسی از خواب بیدار شدم 

+بيدار شدید

_ب.. بله 

+خداروشکر بعد از اینکه از خونه فرار کردید پاتون به سنگی خورد و افتاد بیهوش شدید

+ببخشید قصد فوضولی ندارم اما.... یادتون میاد چه اتفاقی افتاد؟

 _ت... تقریباً... ولی قیافه اون فرد رو ندیدم 

بغض بدی کرده بودم 

با صدای بلا به خودم اومدم 

_چیزی گفتید؟ 

+میتونی گریه کنی... و اگر اشکال نداره توضیح بده چه اتفاقی افتاده  به هر حال من بهت گوش می دم

نمیتونستم جواب نه بهش بدم چون اون نزدیک ترین فرد به من بود 

_داشتم به گل‌ها نگاه می کردم یه دسته گل کوچیک برای خواهرم درست کردم

اما وقتی داخل خونه رفتم.....